تابلو نقاش را ثروتمند کرد 

شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد 

کارگردان جایزه ها را درو کرد 

و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند کودکی که بهترین سوژه شد

***********

باز باران بی ترانه می خورد بر بام خانه

نرم نرمک می چکد غم از در و دیوار خانه کودکی ده ساله ام من   

 کودک کار و خیابان خسته و زخمی ز باران

وای باران! وای باران!   

باز هم من ماندم و یک دسته گل باز هم من ماندم و یک دست پر!

***********

باران عشق» حسرت همه این نداشته هاست. حسرت همه بیقراری‌ها، دلتنگی‌ها و آرزوهای بر باد رفته…

حسرت جهانی که دیگر خاکستری شده و خبری از آن صورتیِ شاد در آن نیست. دنیایی که بچه ها در آن نمی خندند و غمگین‌اند…

باران عشق» قلبی‌ست که دیگر در سینه هیچکس جا نمی‌شود و آن بالاها می‌تپد. آن بالاها می وزد، می بارد، ضجه می‌زند…

که بچه‌ها را نجات دهید، که فرار کنیم از این خاکستری لعنتی… که دنیا بدون بچه ها و آن نگاه های معصوم، خیلی چیزها کم دارد، نبض‌اش نمی‌زند، نمی‌خندد…

***********

از پسرک فقیر پرسیدند :

تا بحال دروغ گفته ای ؟ پسرک گفت :

دروغ هایم زمانی شروع شد که :

موضوع انشایم این بود:

تابستان را چگونه گذرانده اید؟

***********

آنجا که انعکاس نگاه کودکان کار،

از واکس کفش‌هاست!!

گم اند کفش‌های پیاده ای که

برقص سوارگان پیدا می دوند!!

***********

خدایا کجایی.من از تو فقط یک چیز میخواهم.پیامبری که معجزه اش

خنداندن کودکان خیابانی باشد.!!!

***********

"شرم" میکنم که وزن سیری ام را با ترازوی گرسنه ای بکشم.

***********

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها